خاطرات زینب مخیطی(قسمت سوم)
منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 819
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 9

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 21
:: باردید دیروز : 1
:: بازدید هفته : 3365
:: بازدید ماه : 6324
:: بازدید سال : 19013
:: بازدید کلی : 296151
نویسنده : عباس کرم الهی
چهار شنبه 4 مهر 1397

اوایل مهر۵۹

دوسه روزی از ماندن ما در بیمارستان می گذشت.از جبهه هم مرتب برایمان مجروح می اوردند.ما جای زیادی برای بستری کردن انها نداشتیم. حتی وقتی خیلی زیاد بودند آنها را روی پتو در راهرو بخش می خواباندیم‌ ، مجروحان را پس از مداوا ی اولیه با آمبولانس به پایگاه هوایی دزفول می بردیم تا با هواپیما به تهران وسایر شهرهای امن اعزام شوند.

از خانواده ام زیاد خبری نداشتم. کم کم اکیپ هایی از شهرهای مختلف از جمله « قم ، تهران واصفهان» برای کمک به ما آمدند.دوتا از اتاق های بخش را برای استقرار واستراحت خانم ها واقایان اختصاص داده بودند.آنها هم کنارما در اتاق ها مستقرمی شدند. ما ۲۴ ساعته مشغول کار بودیم. کسی انجا احساس خستگی نمیکرد.شاید درشبانه روز ۲-۳ساعت میخوابیدیم. البته اگر سروصدای توپخانه اجازه می داد.خدا به همه ما نیروی مضاعف داده بود.ه‍مه با جان ودل کار می کردند.وهرکس هرکاری بلدبود انجام می داد. دیگر درجه ورتبه و... معنایی نداشت. هدف فقط نجات جان مجروحین بود.

مردها شروع به سنگر بندی پشت پنجره های ساختمان بیمارستان با کیسه های شن وماسه نمودند.خانم ها هم از کار در اتاق عمل واورژانس تا...شستن ملافه ولباس بیماران را انجام می دادند.  چندجای شهر را دوباره گلوله باران کردند.عده ای حدود۱۵ نفراز همدوره های دبیرستانم که همه بسیجی وپاسدار بودند ودرساختمان مدرسه دوطبقه(شهیدباهنر) مستقربودند شهید شدند. ازدیدن جنازه های انها که مانند پهلوانانی آرام بخواب ابدی فرورفته بودند خیلی عصبی شدم.اما کاری جز صبروگریه از دستمان ساخته نبود‌.

وسیله ارتباط ما با بیرون فقط چند رادیو جیبی کوچک بودکه همیشه ه‍مراه داشتیم. تمام خبرهای رادیو درباره جنگ بود.  لعنت به صدام وامریکا.لعنت به جنگ وخونریزی. که من وخانواده ام را اواره کردند وبهترین برادرانم را ازمن گرفتند ومرا مجبور کردند با دستهای خودم دوستانم را کفن کنم.

اوایل آبان۵۹

دیشب همه جا ی آسمان با نور منور ها وآتش شدید توپخانه روشن شده بود. معلوم بود دوطرف باشدت با وسایل جنگی بطرف یکدیگر شلیک می کردند.مجروحان زیادی به بیمارستان آوردند.سربازان وامدادگرانی که مجروحان را می اوردند می گفتندكه درگیری خیلی شدید است.

عراقی ها قصد پیشروی به سمت شوش را داشتند.ومی خواستند با عبور از کرخه شهررا کامل تصرف کنند.اما نیروهای ما جلوی انها را گرفته ومتجاوزان را به عقب رانده بودند.

ما در بیمارستان امنیت جانی نداشتیم.اما باید می ماندیم وبه مجروحان کمک می کردیم.البته چون تخت های بیمارستان محدود بود فقط می توانستیم آنها را سرپایی درمان کنیم و با امبولانس به پایگاه هوایی دزفول اعزام کنیم تا به شهرهای امن فرستاده شوند.اکیپ های امدادگر مختلفی از شهرهای دیگر مثل «اصفهان ، تهران ‌قم و.... » برای کمک به ما می آمدندوپس از مدتی جای خودرا با گروه دیگری عوض می کردند.آنها خیلی به ما کمک می کردند ولی حجم کارها خیلی زیادبود‌.ما ۲۴ ساعته درآماده باش کامل بودیم.بعضی اوقات من حدود۳۰ ساعت کشیک میدادم. واز فرط خستگی از حال می رفتم.ولی آنچه مهم بود کار برای رضای خدا بود واین خیلی لذت داشت وبه ما آرامشی خاص می داد.

اواسط آبان۵۹

حدود یک ساعت قبل ازظهر یکی از پاسداران شوش شهید شده بود.جنازه اورا به بیمارستان آورده بودند.آن را روی برانکاردی کناردر اورژانس توی حیاط گذاشته بودند.همه دنبال جای زخم او می گشتیم. معلوم نبود چرا به شهادت رسیده.غلامعلی یاحسن با دوربینش مرتب عکس می گرفت.من این شهید عزیز را از دوران مدرسه می شناختم. از بچه های دبیرستان ما بود. مجید یگاه جوان محجوب وخوش تیپ را خوب می شناختم. الان که به او نگاه می کردم مثل پهلوانی بود که به خواب رفته باشد.با آن قد بلند وریش وموهای سیاه چقدرباشکوه شده بود.انگار سال ها بود که به خواب عمیقی فرو رفته است.پوتین هایش را ازپایش بیرون آوردم.همه جای بدنش را بررسی کردیم.خیلی عصبی شده بودم. شما نمی توانید خودتان را جای من ۱۸ ساله بگذارید که بالای سر دوستم ایستاده بودم ومثل دیوانه ها صدایش می زدم و می خواستم بیدارشود.

چیزی نمانده بود که دوربین غلامعلی را از او بگیرم وآن را توی سرش بکوبم.! اما اوحرف خوبی زد.به دزفولی درحالی که اشکهایش سرازیربود سرم فریادزد: « یتیم هنو یه روزی برن می تاریخ ! یعنی این عکسها بعدا تاریخ می شوند.! »سرولای موهای مجیدرا جستجوکردم. متوجه شدیم ترکش کوچکی مغز را ازداخل متلاشی کرده و او را کشته است.

خانواده اش عصر برای تحویل گرفتن جنازه اش آمدند. برادرش بلندبلند گریه می کرد و برسر خود می کوبید. من وهمه همکارانم همراه او گریه می کردیم. مجید پیش خدا پرکشیده بود وماهم ..‌‌‌گریه هایما هم اورا دیگر برنمی گرداند.

اواخر آبان۵۹

بیشتر روزها نزدیک ظهرکه می شد پیرمردی حدود ۷۰ ساله با صورتی مهربان وخوش اخلاق.به اورژانس مراجعه می کرد.همیشه هم از زانو درد شکایت داشت. هربارکه می امد من یا یکی از دوستانم زانوهایش را با پماد مسکن ماساژ میدادیم.اوهم برای ما دعا میکردودوباره به خط مقدم جبهه برمی گشت.

وقتی از او می پرسیدم با این سن وسال درجبهه چکار می کند؟ جواب می داد: من میدان مین پاک می کنم .چون کارم را نشسته انجام می دهم.وقتی زیاد روی زانوهایم فشار می آید به شدت درد می گیرند وهربار پیش شما می آیم ودارو به پاهایم می مالید .تا چند روز آرام هستند.

مدتی بودکه از او بی خبربودم.به بیمارستان هم مراجعه نمی کرد.هرچه صبرکردیم خبری ازاو نشد.سراغش را از رزمندگان گرفتیم.یکی که اورا می شناخت با تأسف وناراحتی گفت: آقای ظهیری شهیدشد.!

درجنگ من این راخوب فهمیدم که غیرت ومردانگی پیروجوان وزن ومرد نمی شناسد.چه کودک ۸ ساله بسیجیی باشی که فرارکرده بود وبا بدبختی خودرا از مشهد به شوش رسانده بود وحتی لباس وپوتین به اندازه تنش وجودنداشت.وچه پیرمردی ۷۰ ساله مثل شهید ظهیری. اینها همه درس مقاومت وخاطرات بیادماندنی برای من هستند.ما سینه زدیم بی صدا باریدند / ازهرچه که دم زدیم آنها دیدند./ ما مدعیان صف اول بودیم / از آخرمجلس شهدا را چیدند .



:: برچسب‌ها: "خاطرات جنگ" شوش"به قلم"زینب مخیطی"قسنت سوم" ,
:: بازدید از این مطلب : 1594
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
به پایگاه خبری تحلیلی شوش نیوز خوش آمدید
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خبرگزاری شوش نیوز و آدرس shoushnews.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.